آهای غریبه!
کنارم بمان.
من در این دنیا تنها تو را دارم.
آهای غریبه!
مداد رنگی این زندگی سیاه و بیرنگم باش.
آهای غریبه!
قهقهه لب های بیروحم باش، آرامش خوابهای متلاطم و پر آشوبم باش.
آهای غریبه!
آب باش بر آتش درونم، آرامِ دل دردمندم باش.
آهای غریبه!
قلمِ کاغذ سفید و کهنهام باش.
باش و باش و ببین با بودنت؛ این من، چگونه تغییر میکند.
بیخبر از آینده پیش میروم که ناگهان دستخوش اتفاقاتی قرار میگیرم که شیرین تر از هر تلخی است.
به کسانی اعتماد میکنم که یک روز وابستهشان میشوم؛ خاطراتی را از یاد بردهام که گریبان گیرم میشود. برای رهایی میجنگم؛ برای آزادی تقلا میکنم.
در این بین عشق دامانم را چنگ میزند. حال چه میشود؟ از این زندان منفور نجات پیدا میکنم؟