خواب های وقت و بی وقتم را داخل صندوقچه خاطرات ام پنهان کرده ام.
آن روز که موعود فرا رسد، آن روز که حقیقت برملا شود، در آن لحظه خاطرات نیز برملا می شوند.
دنیا با حادثهای عظیم رو به رو خواهد شد. دشمنی که از افسانه های هزار ساله بیدار شده است و به سراغ اشان می آید، دشمنی که از خاطرات خون آلود و وحشت جنگل هالربوس زنده شده است.
اری ای خیانتکارها! جهان برای آخرین بار توی تاریکی غرق خواهد شد!
خدایان بر می خیزند، الهه ها مقتدر خواهند بود! اما اینجا چه خبر است؟ من کی هستم؟
من، منم! دارم برای اخرین بار می گویم! بفهمید! دنیا، رو به اتمام می رود! بدرود.
گاهی آنقدر به دست بقیه مسخره میشوی که تحملت تمام میشود.
آن ها هرگز فکر نمیکردند که ممکن است با حرف هایشان، من تبدیل به من بشوم!
از زنجیر و حسار حرفهایی که آن ها دورم انداختند ازاد بشوم! آری... بخاطر آن ها است که من به من تبدیل میشوم! چه میشود مگر؟ فقط گویی که قرار است، عصیانگر باری دگر برخیزد!
در این جهان امگاورس، آنها من را به یک امگای بدبخت و تنها تبدیل کردند، امگایی که در نفرت و غم غرق شد، اما یک روزی به آن ها ثابت می کنم که من فقط من نیستم! برای آخرین بار می گویم، من را دست کم نگیرید!
می پرسند من کی هستم؟ لابد نژاد برتر! اما خیر، پاسخ سخت نیست، کافی است بگویید او، او است. هه بله! من خودم هستم. من، من هستم!
خیلی رمان قشنگی بود واقعا خوشم اومد🤍
عالی بود فصل دوش کو؟
خیلی خفنهههه بقیششش کووو