نمیدانم چه شد که زندگی ام در یک ثانیه و در یک روز از هم پاچید اما این را خوب میدانم که قلب شکسته من، دیگر قلب اولی نمیشود و شکسته میماند.
آبی که ریخته شود را نمیتوان جمع کرد؛ حتی اگر بتوان آن را جمع کرد، در آن گِل ها و خاکهایی باقی میماند.
حتی اگر سالها بگذرد، باز هم آن قلب، همان قلب نمیشود و رد ان، باقی میماند.
زندگی، درد قشنگیست که جریان دارد و نمیتوان آن را به بد بودن یا خوب بودن توصیف کرد.
گاهی اوقات خوب است؛ به طوری که دلمان نمیخواهد از ان دل بکنیم و میخواهیم زمان در همانجا، متوقف شود.
اما گاهی اوقات، از بدی ان، نمیتوان هیچ کاری کرد.