



موج عشق تو اگر شعله به دلها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد
گیسوان تو شبیه است به شب اما نه
شب که این قدر نباید به درازا بکشد
خودشناسى قدم اول عاشق شدن است
واى بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد
عقل یکدل شده با عشق، فقط مى ترسم
هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد
زخمى کینه من این تو و این سینه من
من خودم خواستهام کار به اینجا بکشد
یکى از ما دو نفر کشته به دست دگری ست…
واى اگر کار من و عشق به فردا بکشد.
يك قتل مى تواند همه را در بهت و ترس فرو ببرد. تن و بدن همه را مى لرزاند و آن ها را اسير افكارشان مى كند؛ اما به جز یک نفر! به جز يك نفرى كه خودش با احساسات قلبى اش مبارزه كرده و دستش را الودهی خون كرده است. ولى در بين آن همه جمعيتى كه در ترس خود فرو رفتهاند يك نفر ساكت نمینشيند. آيا كسى كه در درونش با عشقش مبارزه كرده از خونريز ترس دارد؟



























